ماهور

وبلاگ شخصی حسین مثقالی

ماهور

وبلاگ شخصی حسین مثقالی

حس حضور

 

طاقت روی تو ام نیست چو از پرده درآیی 

که تو در پرده٬ دل از دست حریفان بربایی 

 

من از آن روز که گل٬ سرخ شد از دیدن رویت  

نیک دانم که جمال تو جمالی است خدایی 

 

خوبرویان جهان حلقه به گوشان تو هستند 

ره ندارند به کوی تو شهان٬ جز به گدایی 

 

نیست یک لحظه که رویای تو جانم نستاند 

اگرم زنده از آن است که خون در رگ مایی 

 

گفتی از کوی تو پر گیرم و آزاد کنم دل 

هرگزم نیست از این دامگه امید رهایی 

 

تا رقیب است در آن خانه که تو ساکن آنی 

بکشم جور که پایان رسد ایام جدایی 

 

آرزوی من و دل نیست بجز حس حضورت  

راست گو بحر تماشا که تو در قعر کجایی؟ 

 

دوستان خرده گرفتند که دل بر تو نبندم 

دل نمانده است مرا تا که کند چون و چرایی 

 

خوبِ من مهر و وفا را تو مگیر از خورشید

تا نگویند رقیبان که تو بی مهر و وفایی  

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد