تو می دانی که آه از دل برآوردن چه دشوار است؟
تو می دانی زبان در کام خشکاندن چه دشوار است؟
تو می دانی که یار از دست دادن ٬ خونِ دل خوردن
کنارِ چشمه و از تشنگی مردن چه دشوار است؟
تو می دانی که در مهتاب شب ٬ چون کورها بودن
به روی ماهِ تو دیده فرو بستن چه دشوار است؟
صدای هر کس و ناکس شنیدن جز صدای تو
لبِ نازت فرو بستن ٬ نخندیدن چه دشوار است؟
تو می دانی کبوتر را اگر بال و پرش بندند
پریدن هیچ ٬ او را زندگی کردن چه دشواراست؟
تو می دانی اگر گل را نوازش ها کنی هر دم
چو از آبش کنی محروم خشکیدن چه دشواراست؟
عیان گویم ٬ در این ظلمتسرا خورشید را جستن
ولی سر در گریبانها فرو بردن چه دشوار است!