گفت از او بگذرم گفتم به چشم
روی و مویش ننگرم گفتم به چشم
گفت چندین عاشق بهتر ز تو
هست در دور و برم گفتم به چشم
من گل نشکفته ام تو برگ زرد
بی خیال ای دلبرم گفتم به چشم
گفت صدها فکر دارم من به سر
تو مشو درد سرم گفتم به چشم
اعتمادم گم شده دورم نگرد
مرغ بی بال و پرم گفتم به چشم
اشک من را درنیاور بیش از این
از گلی نازکترم گفتم به چشم
داد جانم را قسم خورشید تا
هرگز او را ننگرم گفتم به چشم
لیک من هر روز بشکستم قسم
گر چه با چشم ترم گفتم به چشم