خواستم دل بکنم از تو ولی باز نشد
دل به دریا بزنم ٬ یک قدم آغاز نشد
خواستم چشم ببندم به همه مه رویان
دیدم آن روی مه و چشم تو غماز ٬ نشد
خواستم دست بر آن موی چو ابریشم تو
نکشم دیگر و آن را نکنم ناز ٬ نشد
خواستم روزه شوم بوسه نگیرم ز لبت
ماه ابروی تو را دیدم و احراز نشد
خواستم غصه دلتنگی ات ای یار عزیز
نخورم ٬ شد دل تنگم به فغان باز ٬ نشد
خواستم رنگ رخم را کنم از سیلی سرخ
روی زردم بشد و محرم این راز نشد
خواستم با تو نگویم سخن از عشق ولی
سخن عشق تو آمد به صد آواز ٬ نشد
خواستی از دل من رخت ببندی خورشید
دل تو سوخت به حال من لجباز ٬ نشد