دلم در بند گیسوی کمندی است
عنانم دست یار قد بلندی است
حواسم پرت چشمان سیاهش
زبان الکن تر از آهوی بندی است
نمی دانم بگویم یا نگویم
که من دیوانه آن ماه رویم
اگر پیشش روم آتش زند جان
اگر او را نبینم گیج و حیران
سلامم را رسان بر روی ماهش
که بیش ازاین ندارد دوری امکان
نمی دانم بگویم یا نگویم
که من دیوانه آن ماه رویم
مرا دیوانگی افزون تو کردی
به چشمان سیاه افسون تو کردی
که ماه از روی تو رونق گرفته
مرا خورشیدجان مجنون تو کردی
نمی دانم بگویم یا نگویم
که من دیوانه آن ماه رویم