ماهور

ماهور

وبلاگ شخصی حسین مثقالی
ماهور

ماهور

وبلاگ شخصی حسین مثقالی

تو

 

هر کجا باشم ٬ دلم پر می کشد پهلوی تو 

حس غربت دارد این آواره ٬ جز در کوی تو 

 

آهوی چشمم به هر سو می پرد بی اختیار 

روی آرامش نبیند ٬ تا نبیند روی تو 

 

عاشق فصل بهارم ٬ در میان فصل ها 

چون ز هر سو می رساند بر مشامم بوی تو 

 

من نمازم را به محراب تو می خوانم به عشق 

چون اشارت می کند قبله نمایم ٬ سوی تو 

 

از حجاب تن به تنگ آمد دلم ٬ ای دلفریب 

می رسد روزی که دست من رسد بر موی تو؟ 

  

عالم و آدم به زیر سایه پر مهر توست 

ساختند این آسمان را از خم ابروی تو 

 

کوی و بوی و روی و موی و قوس ابرویت به جای 

من اسیر دل شدم ٬ دل هم اسیر خوی تو 

 

شهره شد خورشید از تابندگی در روزگار 

روز و شب تا بندگی کردم رخ دلجوی تو 

 

غنچه نشکفته

 

گفتمش غنچه نشکفته برون آی ز گل  

تا ببیند رخ زیبای تو یک دم بلبل  

 

گفت عمر گل بشکفته دو روز است٬ مگر  

نشنیدی که سحر مرغ چمن گفت به گل : 

 

«ناز کم کن که بسی چون تو در این باغ شکفت» 

دل گل هم بشکست از سخن سخت به کل! 

 

گفتمش موی و میان تو که را خواهد بود؟ 

گفت عشاق نبندند به این ناحیه پل 

 

گفتمش دست تو در دست رقیب است چرا؟ 

گفت چون دست تو هم هست به دست سنبل 

 

گفتمش جام مرا پر ز می چشمت کن 

گفت می نیست اگر خویش نجوشد غلغل 

 

گفتمش سایه سروت به سرم باز فکن 

گفت آن موی دو رنگ تو نخواهد کاکل 

 

گفتمش نور به قلب من عاشق می تاب 

گفت خورشید ره عشق که ٬ تابم بلبل!

 

لعبت مستور

 

یار من از بخت خوش مثل یکی حور بود 

حُسن و ملاحت نگو خود مَه منظور بود 

 

سایه اندام او سنگ به هم می شکست 

نه به غلط گفتم او خوبتر از حور بود  

 

شعر و غزل می سرود چونکه زبان می گشود 

در صف نطقش هزار شاعر مشهور بود 

 

شهد و عسل خوردم از کندوی کامش بسی 

بس که به دور گلش گردش زنبور بود

 

زلف پریشان نکرد ٬ دست نیافشاند و پای 

از بدِ این روزگار ٬ لعبت مستور بود 

 

گاه که می دیدمش خوب به چشم دلم 

در دل تنگ حجاب مرمری از نور بود  

 

حوروشان روز و شب غبطه به او می خورند

بس که به خورشید کرد ناز ٬ که مغرور بود

 

خنده خورشید

 

من صاف تر از آینه و آب ندیدم  

همچون دل پاک تو در این قاب ندیدم 

 

یک عمر دویدم پی آرامش خاطر 

آرام تر از روی تو در خواب ندیدم 

 

بلبل ز تماشای گل آرام نگیرد 

اما چو دل از روی تو بی تاب ندیدم 

 

در میکده ها روز و شبم را گذراندم 

مانند تو مخمور ٬ می ناب ندیدم 

 

کردم چه گناهی و تو از من بگذشتی 

بخشنده تر از دست تو ارباب ندیدم 

 

یک لحظه عتاب تو به صد گنج نیارزد 

جانم به فدایت شود ٬ این باب ندیدم 

 

دنیا پی خالند و خطند و می و مطرب 

چون خنده خورشید به محراب ندیدم 

 

ماهور

 

دخترم ماهور می بوسم تو را 

با هزاران شور می بوسم تو را 

 

زندگی در دستهایت جاری است 

چشمه سار نور می بوسم تو را 

 

سالها در انتظارت بوده ام 

از زمان دور می بوسم تو را 

 

لب چو بگشایی مرا موسیقی است 

با دف و تنبور می بوسم تو را 

 

چشمهایت منبع الهام من 

از تو ام مشهور می بوسم تو را 

 

با تخیل زندگی شیرین تر است 

با خیال حور می بوسم تو را 

 

دوست دارم شیطنت هایت گلم 

گر شوم رنجور می بوسم تو را 

 

حرفهای گنده تر از خود زنی 

زین جهت مغرور می بوسم تو را 

 

جانت از جسمت بسی افزون تر است 

مقصد و  منظور می بوسم تو را  

 

گاهی از من دور و ناراضی شوی 

آن زمان با زور می بوسم تو را 

 

دست و پای نازکت چون پرنیان 

حبه انگور می بوسم تو را 

 

از تو خورشید دلم نورانی است 

دخترم ماهور می بوسم تو را