به خداوندی خدا سوگند
من ندیدم شبیه تو دلبند
جان عشاق می رسد بر لب
آن زمانی که می زنی لبخند
تا دهان باز می کنی به سخن
در دلم آب می شود صد قند
از خرامیدنت همین کافی است
افکند سر به زیر سرو بلند
عاشقان در کمین چشمت٬ تا
با نگاه افکنی به هر یک بند
من ِ مجنون ولی ندارم تاب
تا به مویت نگیریم به کمند
تو بر افلاکی و منم در خاک
لیک دلهایمان زده پیوند
من جفا کردم و وفا دیدم
شرم دارم ببینمت یکچند
شعله آتشت چرا خورشید
دل نسوزاندم شبیه سپند؟
سلام
در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست
مست از می و میخواران از نرگس مستش مست
در نعل سمند او شکل مه نو پیدا
و ز قد بلند او بالای صنوبر پست
آخر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیست
و ز بهر چه گویم نیست با وی نظرم چون هست
شمع دل دمسازم بنشست چون او برخاست
و افغان ز نظربازان برخاست چو او بنشست
گر غالیه خوشبو شد در گیسوی او پیچید
ور وسمه کمانکش گشت در ابروی او پیوست
باز آی که باز آید عمر شدهی حافظ
هـر چنـد که ناید باز تیری که بشد از شسـت
همیشه شاد و موفق باشید
سلام. ممنون از دعوتتان.
لذت بردم.برقرار باشید
سلام.ممنونم از لطف شما چرخی در نوشته هایتان زدم و با دست پر بیرون آمدم.باز هم سر میزنم با شوق.موفق باشید دوست عزیز.
سلام
ممنونم از لطف ومهربونیتون
خواندمتان ولذت بردم اون کاری که واسم گذاشتین رو بیشتر دوست داشتم زبان بهتری داشت اما از اندیشه های شعریتون خوشم اومد ...ممنونم ازاین پس بیشتر میایم ...البته اگه روزمرگی هام جدا شم...
همیشه هاتون مستدام
سلام
غزل گفتی و در سفتی...
بسیار زیباست و بسیار خوشحالم که به خانه برگشتی
کلمات دارن حمله میکنن که با همین وزن و قافیه ارت گله کنم.
رفته بودی سراغ شعر سپید
ظلم کردی به خامه ات یک چند...
باقیش رو بیا به کلبه ی مجازی من
فعلاً
سلام دوست عزیزم
با اینکه هنوز ندیده ام تو را اما حس می کنم زبان هم را خوب می فهمیم!
راستی قرار بود حلقه ای تشکیل دهی تا شعر ناب را در آن به اوج برسانیم!
چه شد رفیق؟
خوشحالم . . . خوشحال باشی!
چه زیبا بود بیت اول این غزل .
مثل همیشه لذت بردم از روح خاصی که در نوشته هاتون احساس میشه
موفق باشید
ممنون که خبرم کردبن
همیشه چشم براهم .
غرل بانو
سلام شعرتان دلچسب است اما به روز نیست.برخی تعابیر را می توان به روز تر عنوان کرد ..اینکه
از خرامیدنت همین کافی است
افکند سر به زیر سرو بلند
عاشقان در کمین چشمت٬ تا
با نگاه افکنی به هر یک بند
من ِ مجنون ولی ندارم تاب
تا به مویت نگیریم به کمند
تعابیر و تصاویری کهن و تکراری دارد ..البته این مسئله به خودی خود نقص شعر نیست گاه چنان در شعر با زبانی امروزی می نشیند که دلپسند می شود اما فعلا در شعر شما از منطق شعر امروز دور است.هرچند شاید سلیقه ی تان آن گونه بپسندد..به هر حال از برخی بیت ها هم بسیار لذت بردم...ممنون بابت دعوت و موفق باشید.
سلام
ممنون از نظرتان. می شود بگویید منطق شعر امروز چیست؟
خوشحال شدم که به من سر زدید
موفق باشید
سلام عرض ادب خدمت عزیز هنرمند
ممنون که سر زدید و ابراز لطف کردید
کارهایتان را خواندم و البته بیشتر با هر کس رویایی دارد ارتباط بر قرار کردم
و البته دلند هم کار خوبی بود که گویا از نظر زبانی با زبان امروز ما سازگاری کمتری دارد
موفق باشید و پایدار
منطق شعر امروز ،زبان همپای زمانمان است.چنانکه در زمان سعدی هم اشعارش به روز بود یعنی هم پای زمان خودش و در زمان حافظ و یا تک تک شاعران دیگر که اشعارشان به روز بوده..یعنی هم پای منطق زبانی زمان خودشان.معنا ها و گستره ی ترکیبات و الفاظ در هر بازه ی زمانی مربوط به زمان خودش است.
و این مسئله مربوط است به حیطه ی علم زبان شناسی که نا خودآگاه و بدون علم خاصی در افراد جامعه رواج پیدا می کند و در باره ی هر قشر مردم این تغییرات مربوط به نوع اقشار جامعه می شود.کما اینکه استادان دانشگاه اگرچه به روز صحبت می کنند اما با به روز صحبت کردن یک فرد کوچه بازاری فرق دارد و الی آخر....
در شعر نیز زبان فاخر ،امروز منطق شعر امروز است.نه زبان عامیانه و یا کوچه بازاری و نه زبانی سنتی و بسیار کهن....
برایتان دنیا دنیا موفقیت آرزومندم.شما شاعر بسیار توانایی هستید. مطالعه ی تعدادی کتاب زبان شناسی برای پیشرفت زبانی شعرتان بسیار اثرگذار خواهد بود.جسارتم را ببخشید.قصدو غرضی ندارم جز پیشرفت هنرمندان واقعی که شما نیز یکی از این ها هستید.
گاه تئوری چیزی را دانستن هم کفایت می کند حتی اگر خودآگاهانه به آن ترتیب اثر ندهید.مانا باشید.
ممنون از این همه لطف و ممنون از راهنمایی ارزشمندتان
حتماْ توصیه شما را به کار می گیرم
نمی دانم اظهار نظر درباره زبان شعرهایم به یکی دو شعرم محدود بوده یا شامل همه آنها می شود؟ خودآگاهی درباره استفاده از زبان امروزی را من پس از سرودن مدتی که شعر هایم را گفتم دارم و از اصطلاخات کهن مثل گر - اندر - دگر و غیره هم استفاده نمی کنم. معانی و مفاهیم و تشبیهات به روز و نو هم البته سعی کرده ام در اشعارم بیاورم ولی تا چه حد موفق بوده ام نمی دانم
نکته دیگر هم اینکه من شعرهایم را واقعاْ با تمام حسم می گویم. بیت اول همه آنها بدون استثنا به من الهام می شود در این صورت گاهی مرز کهن و جدید برایم معنا ندارد. البته پنهان نمی کنم که همچنان مفتون سعدی و حافظم
نمی دانم شعر زیر را در وبلاگم خوانده اید یا نه؟ امیدوارم خوش تان بیاید :
بی تو
بی تو دنیا را بگردی هیچکس انگار نیست
حس خوب با تو بودن قابل تکرار نیست
بی تو می گیرد دلم ، هر جا که می بینم گلی
راه صحرا کو که جای من در این گلزار نیست
بی تو پاهایم ندارد نای رفتن در بهشت
کاش برگردم از این راهی که سوی یار نیست
از خیال روی تو چشمم نمی بیند ، چرا
در تمام شهر مه رویان یکی بیدار نیست؟
هر صدایی می رسد گویی صدای خوب توست
هر کجایی درد دل کن با دلم ، اغیار نیست
یاد تو از هر شرابی مست تر می سازدم
در دیاری که تو می دانی کسی هشیار نیست
بغض مرموزی گلویم می فشارد نازنین
فرصت جانم به قربان گفتنت انگار نیست
سایه گرمت بگستر بر سرم خورشیدوار
ابر چشمم بیش از اینش طاقت رگبار نیست
باز هم ممنونم
موفق باشید
در بخش نظرات وبلاگتان بخشی را پیدا نکردم که تیک خصوصی بزنم...کامنت توضیحم در باره ی منطق زبان امروز فقط برای شماست.و اگر تاییدش هم نکنید ایرادی ندارد.هر جور که تمایل دارید.برای تایید کردنش هم مختارید.موفق و موید باشید.
سلام دوست من
زیبا بود
موفق باشید
شعر زیر کامنت را خواندم...شعر خوبیست.
اوایل شعر و اواخر شعرتان زبان امروز و منطق شعر امروز را دارد و در نتیجه درک مخاطب از شعر هم با آن بالا می رود اما میان شعر دوباره دچار تعابیر کهن شده اید و البته همین نشان می دهد که شما دارید راه درست را پیدا می کنید و این یکدست نبودن زبان هم به همین قضیه بر می گردد. و مدتی کوتاه خواهد گذشت و بعد شما به زبان خودتان و زبانی یکدست و سلیس خواهید رسید.
از خیال روی تو چشمم نمی بیند ، چرا
در تمام شهر مه رویان یکی بیدار نیست؟
هر صدایی می رسد گویی صدای خوب توست
هر کجایی درد دل کن با دلم ، اغیار نیست
یاد تو از هر شرابی مست تر می سازدم
در دیاری که تو می دانی کسی هشیار نیست
این قسمت باز هم از نظر تعابیر به گذشته نقب زده است.معانی شهر مه رویان..هشیار...شراب...مست..اغیار..معانی درونیی دارند که در اشعار پیشینیان با همان معانی استفاده می شد.اگر کسی بخواهد این شعرتان را درک کند باید معنی اش کند..با همان معانی کهن...
اما در شعر امروز این الفاظ و کلمات با همان معانی جزو کلمات کهن و ترکیبات تکراری کهن حساب می شوند.چون در زبان امروز به جای تمام این معانی جایگزین وجود دارد .
البته گاه نحوه و مکان استفاده از آن ها هم می تواند تعیین کننده ی امروزی بودن یا نبودن آن باشد.نه اینکه در شعر نباید هشیار گفت..نباید شراب گفت ..نباید اغیار گفت...بل باید شکل استفاده از آن امروزی باشد.
نمی دانم چقدر توانستم منظورم را بیان کنم.اما مجال اندک اینترنت گاه دست و بالمان را می بندد.
شعر خوش به حال دلم !
که در پست های پیشین است بسیار بهتر است و در یکی دو مورد به گذشته نقب زده اید.آنهم انگار قافیه دست و بالتان را بسته اما بهتر می بود برایش دنبال کلمات دیگری می گشتید.
شعر یادت هم خوب بود...
من با خواندن شعرهایتان به این نتیجه رسیدم که شما در مرحله ی گذر هستید و من تبریک می گویم.چون در حال طی کردن مرحله ی سختی هستید که اکثر شاعران کلاسیک که شعر را با زبانی کهن شروع می کنند به سختی از این مرحله می گذرند اما بعد از عبور به بهترین وضعیت زبانی می رسند و آن گاه است که پله های ترقی هنری را به سرعت طی می کنند.همین که عناد ندارید بسیار ارزشمند است.برایتان به روزی آرزومندم و خوشحالم که از زبان درک بالایی دارید.همه ی ما اردتمند حافظ و سعدی و فردوسی هستیم. و نیز فرزند زمان خویشتنیم.
با احترام و متقابل شما را لینک کردم.