ماهور

ماهور

وبلاگ شخصی حسین مثقالی
ماهور

ماهور

وبلاگ شخصی حسین مثقالی

شب آرزوها

 

 چند روز گذشته یا بهتره بگم سه شب گذشته مشهد بودیم. جای همه تون خالی . . . بعله سوغاتی هم آوردم. داستان این سه شب روحانی و پر از عشق رو به زودی به عنوان سوغات با تمام جزییات و اتفاقاتی که افتاد براتون تعریف می کنم. شاید همین فردا یا پس فردا . . .

شاهزاده

 

 

دیشب با دخترم ماهور رفتیم سوپر محل خرید. دست همدیگه رو گرفته بودیم و خرامان خرامان در تاریک روشن سروستان مان می رفتیم. ماهور گفت : 

- بابا جون ٬ یه چیزی بگم؟  

- بگو عزیزم. 

- من می خوام شاهزاده رو از دست رُشا درآرم و باهاش ازدواج کنم! 

خندیدم. اینقدر بلند که ماهورم به خنده افتاد و هر دو خندیدیم. 

وقتی برگشتیم خونه ٬ قضیه رو به خانمم گفتم. به ماهور گفت : 

- حالا نمی شه با یه شاهزاده دیگه ازدواج کنی؟ 

- نه مامان جون. من شاهزاده رُشا رو می خوام! 

رُشا رفیق شیش دونگ ماهور تو مهد کودکه!!!

 

تولد

 

من امروز ۴۳ ساله شدم. هر سال در بیستم اردیبهشت احساس می کنم چیزی درمن بیشتر شده است. سنم ٬ عقلم ٬ احساسم ٬ اراده ام ٬ تجربه ام ٬ سوادم ٬ خوبی هایم ٬ بدی هایم . . . شاید هم آرزوهایم!  

راستی بزرگی انسان به اندازه بزرگی چیست؟ من که فکر می کنم آرزوهای هر انسان معرف وجود و هستی اوست! آرزو یعنی خواستن ٬ یعنی طلب کردن ٬ یعنی تلاش برای رسیدن و مگر انسان جز خواستن و طلب کردن و تلاش برای رسیدن است؟ همه جوانب وجود ما برای نیل به چیزی است که آرزویش را داریم و این آرزو هر چه بزرگتر و ارزشمندتر و والاتر باشد ٬ نشان می دهد که ما انسانتریم! 

من امروز آرزویی دارم. آرزوی بزرگی. آرزویی بسیار بزرگ و ارزشمند! . . . آرزوی شما چیست؟ 

 

غزل

 کاش می مردم ولی آن اشک گرمت را نمی دیدم     

 لرزش آن شانه های ناز و نرمت را نمی دیدم  

 

کاش چشمم کور می شد سرو قدت را در این طوفان 

گاه این سو گاه آن سو گاه شرمت را نمی دیدم 

  

من از میان شعرها به غزل علاقه عجیبی دارم. شاید به خاطر این باشد که پنج سالی را در شیراز با حضرت حافظ و جناب سعدی محشور بوده ام. شاید هم به خاطر روحیه ما ایرانی ها باشد که گل مان با هنر عجین است و از فرش زیر پایمان گرفته تا طرز حرف زدنمان عرصه هنرنمایی است! یادم هست جایی خوانده ام که ایرانیان به زبان شعر سخن می گویند و بر فرشهای نفیس (بخوانید آثار هنری) راه می روند!  

غزل صحنه تبلور احساس پاک و بی آلایش شاعر است. در غزل هیچ واسطه ای وجود ندارد و شاعر مستقیماْ‌ با ذات اقدس حق سخن می گوید. از دردها و رنجهایی که در دنیا می کشد. از دوری و فراقش و از آرزوی وصل! در غزل شاعر نه مدح و ثنای کسی را می گوید (مثل قصیده) و نه کسی را نصیحت می کند (مثل مثنوی) بلکه در آن خود را می شناسد و خودشناسی مقدمه خداشناسی است. برای همین همه غزلسرایان عارف هم بوده اند. از حافظ گرفته تا شهریار!  

در غزل استعاره اینقدر قدرت می گیرد که انسان عامی (نه عارف) که شناختی ندارد فقط ظاهر کلمات را می بیند و به باطن آنها پی نمی برد. این همه می و معشوق و زلف و یار که در اشعار غزلسرایان نامی می بینیم همه و همه نشانه ای بر توصیف و شناخت معشوق واقعی است. جایی خواندم که در خانه هر ایرانی حتماْ‌ دو کتاب موجود است. یکی قرآن کریم و یکی هم دیوان حافظ! این حکایت عجیبی نیست و گویای این حقیقت است که شاعر محبوب ما قرآنی را که در سینه داشته به غزل بیان کرده است! آری حافظ حافظ قرآن بود و جز کلام وحی چیزی به زبانش جاری نبود! 

انشا الله در آستانه سال نو و نوروز باستانی با توسل به قرآن کریم و تفال به دیوان حضرت حافظ نویدبخش سالی پر از خیر و برکت برای خود و خانواده و دوستانمان باشیم!