ماهور

ماهور

وبلاگ شخصی حسین مثقالی
ماهور

ماهور

وبلاگ شخصی حسین مثقالی

شاهزاده

 

 

دیشب با دخترم ماهور رفتیم سوپر محل خرید. دست همدیگه رو گرفته بودیم و خرامان خرامان در تاریک روشن سروستان مان می رفتیم. ماهور گفت : 

- بابا جون ٬ یه چیزی بگم؟  

- بگو عزیزم. 

- من می خوام شاهزاده رو از دست رُشا درآرم و باهاش ازدواج کنم! 

خندیدم. اینقدر بلند که ماهورم به خنده افتاد و هر دو خندیدیم. 

وقتی برگشتیم خونه ٬ قضیه رو به خانمم گفتم. به ماهور گفت : 

- حالا نمی شه با یه شاهزاده دیگه ازدواج کنی؟ 

- نه مامان جون. من شاهزاده رُشا رو می خوام! 

رُشا رفیق شیش دونگ ماهور تو مهد کودکه!!!

 

نظرات 3 + ارسال نظر
حسین دوشنبه 24 خرداد 1389 ساعت 08:55 ب.ظ http://www.akslar.com

سلام . مطالب وبلاگتون بسیار جالب بود. اروزی موفقیت دارم برای شما

سلام
ممنونم.
شما همیشه به من لطف دارین.
به امید دیدار

غزل بانو چهارشنبه 26 خرداد 1389 ساعت 11:29 ق.ظ http://1ghazal.blogsky.com

سلام.
میشه وقتی دخملتون با شاهزاده ازدواج کرد منو به فرزندی قبول کنه ؟؟؟؟؟؟؟
من بروزم
و منتظرتون.
غرل بانو

سلام
نظرتون فوق العاده بود بامزه بود!
حتم دارم خودتونم همین جورین!
موفق باشین

مسعود جمعه 28 خرداد 1389 ساعت 10:08 ب.ظ

سلام مهندس منم یه شاهزاده مازیار دارم و در خدمتم.خدا به ماهور و پدر و مادرش سلامتی و عمر با عزت بده.

ممنون ازت مسعود جان.
امیدوارم خدا مازیارتو برای تو و خانمت و ما حفظ کنه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد