سخن سخت چه آشفته و حیرانم کرد
بهتر آن است بگویند که ویرانم کرد
زخم شمشیر اگر مرهم و درمان دارد
چه کنم زخم زبان را که پریشانم کرد
چه شرر بود که افکند به جان و دل من
حرف بی ربط در این آتش سوزانم کرد
یا رب این باغ تهی باد ز هر زاغ و زغن
تا نبینند که صد غنچه به دامانم کرد
آه بگذر که سر قصه دراز است گلم
کاین تحمل نتوان جز بر خوبانم کرد
معجز عشق اگر دست دهد آتش کین
سرد و آرام شود آنچه پریشانم کرد
نیستم جای تو اما صنم قبله نما
روی برگیر که خورشید درخشانم کرد