در سال 84 بود که بنا بر یک آشنایی اتفاقی من فیلمنامه ای را به نام بدشانس به جمشید حیدری دادم. ایشان از فیلمنامه بدش نیامد اما رفت فیلم گیس بریده را ساخت. بعد از اکران گیس بریده یک روز در تابستان 86 تلفن زد و مرا به دفترش دعوت کرد. فیلمنامه ای به نام کیش و مات نوشته و ثبت کرده بود ولی موفق به گرفتن پروانه ساخت برای آن نشده بود. می خواست فیلمنامه بدشانس مرا بسازد اما چون پرونده درخواست پروانه ساختش در ارشاد مفتوح بود ، پیشنهاد کرد بدشانس را به نام کیش و مات ارائه دهد و قصد داشت آن را در جزیره کیش هم بسازد. من هم قبول کردم قافل از اینکه با قبول این پیشنهاد بدشانسم کیش و مات خواهد شد!
من فیلمنامه بدشانس را که در شهری مثل تهران می گذشت برای تولید در کیش بازنویسی کردم و پس از چهار پنج بار رفت و برگشت رضایت جمشید حیدری جلب و قرار شد فیلم را کلید بزند. یک سال و اندی گذشت. یک روز در زمستان 87 ابراهیم وحید زاده به من تلفن زد و خبر دار شدم که کیش و مات به نام نویسنده دیگری ساخته شده است. به جمشید حیدری تلفن زدم و پیشش رفتم. شروع کرد به گفتن ماجراهایی که من از آن سر در نیاوردم . . . و در پایان قرار شد در تیتراژ و پوستر و اخبار فیلم اسم مرا به عنوان نویسنده درج کند و خشایار الوند به عنوان بازنویس. همینطور هم شد.
بالاخره در تابستان 88 به اتفاق همسر و دخترم رفتیم به دیدن فیلم. راضی ام نکرد. به نظرم فیلمنامه در بازنویسی شلخته شده بود. بیشتر تلویزیونی بود تا سینمایی. یک سوم آخر فیلم بهروز (قهرمان داستان) هیچ کاره بود و دیگران کار را جمع کردند. از همه مهمتر فرضیه دراماتیک فیلمنامه تقریباً بطور کامل از بین رفته بود. در فیلمنامه اصلی پس از اینکه بهروز در بیمارستان می فهمد که در خودکشی هم بدشانسی آورده ، تصمیم می گیرد همان جا کار خودش را تمام کند اما پریسا به او می گوید کسانی که در زندگی همیشه بدشانسی می آورند یک شانس خیلی بزرگ در انتظارشان است. بهروز هم حرف او را قبول می کند و خودش را نمی کشد. چون احساس می کند شانس خیلی بزرگی که پریسا قولش را داده خود اوست و عاشقش می شود. از این به بعد کل داستان در فیلمنامه بر اساس همین موضوع پیش می رود اما در فیلم متاسفانه خبری از این مسئله وجود ندارد.
در ادامه برای علاقمندان متن کامل فیلمنامه کیش و مات را که من بر اساس فیلمنامه بدشانس نوشتم درج می کنم.
۱۸ مهر 1388