دل بیچاره ام این روزها تنگ است٬ می دانی؟
حدیث آرزومندی تو از رویم نمی خوانی؟!
قدم آهسته تر نِه بر دلِ ترد و بلورینم
که شاید تکه هایش را بچسبانم به آسانی
نمی خوانم من ازچشمت دل ازمن کنده ای یا نه
من اما دل نکندم از نگاه تو ٬ به فرمانی
نمی گویم که غمگینم اگر صد سال هم گریم
که تو هر دم در آغوش خیالم ٬ شادتر مانی
نیابد عشق تو پایان ٬ در این قلب پر از اندوه
هزاران سال اگر با من ٬ نخندی و نخندانی
صدایم کن دوباره تا سکوت از خانه بگریزد
زبانم بی صدایت ٬ بند می آید به آسانی
مپوشان روی زیبایت که نور دیده مایی
چگونه چشمِ را بندیم بر خورشید نورانی؟
بی تو دلم میگیرد
و با خودم میگویم
کاش آن یک بار که دیدمت
گفته بودم
که بی تو گاه دلم میگیرد
که بی تو گاه زندگی سخت میشود
که بی تو گاه هوای بودنت دیوانهام میکند
اما نمیگفتم
که این «گاه» ها
گهگاه
تمامِ روز و شب من میشوند
آن وقت بغض راه گلویم را میگیرد
درست مثل همین روزها
مثل همیشه زیبا بود
گاهی
آهی
شعله ایست
ای کاش
آه ما
آتش نمیگرفت.
---------------------------------
غزل بانو