خواستم از دل تو دل بکنم باز نشد
خواستم قید نگاهت بزنم ٬ باز نشد
خواستم فاش کنم راز دلم را یک روز
کار امروز به فردا فکنم ٬ باز نشد
خواستم بی سر و سامانی بلبل گویم
چشمم افتاد به سرو چمنم ٬ باز نشد
خواستم چشم بر آن ماه درخشان بندم
شب شد و ظلمت این انجمنم ٬ باز نشد
خواستم لب به لبت بیشتر از این نشوم
دل بر آمد به فغان از سخنم ٬ باز نشد
خواستم درد غریبی به غریبان گویم
یادم آمد که تو هستی وطنم٬ باز نشد
خواستم یار در آغوش نگیرم دیگر
چشمم افتاد به تو سیمتنم٬ باز نشد
خواستم باده چشم تو ننوشم خورشید
دیدم افسوس خورد جان و تنم باز نشد
آخی چه لطیف بود
خواستم درد غریبی به غریبان گویم
یادم آمد که تو هستی وطنم٬ باز نشد