-
چه دشوار است!
چهارشنبه 19 خرداد 1389 13:26
تو می دانی که آه از دل برآوردن چه دشوار است؟ تو می دانی زبان در کام خشکاندن چه دشوار است؟ تو می دانی که یار از دست دادن ٬ خونِ دل خوردن کنارِ چشمه و از تشنگی مردن چه دشوار است؟ تو می دانی که در مهتاب شب ٬ چون کورها بودن به روی ماهِ تو دیده فرو بستن چه دشوار است؟ صدای هر کس و ناکس شنیدن جز صدای تو لبِ نازت فرو بستن ٬...
-
واژه ها
سهشنبه 18 خرداد 1389 09:01
من از میان هزاران هزار واژه گذشتم برای وصف تو شاید که واژه ای باشد ولی نبود ٬ تو در واژه ها نمی گنجی!
-
رویای من
دوشنبه 17 خرداد 1389 12:41
تو گویی خواب بودم ناگهان از خواب جستم هنوز از باده چشمان رویاییت مستم تو افسونم چنان کردی به مژگان سیاهت نمی دانم که در خوابم و یا بیدار هستم! به رویایت که با چشم گشوده می توان دید قسم٬ دست خیالت هست هر جایی به دستم تو خوابی یا خیالی یا پری یا نه ٬ اثیری؟ که هر جا می روم انگار پهلوی تو هستم تو رویای منی دستم به زلف...
-
شعله
چهارشنبه 12 خرداد 1389 10:08
شعله ای دارم که دل را گرم و روشن می کند شوره زار زندگی را باغ و گلشن می کند آهوی چشمش خرامان می رود در لاله زار پلک چون بر هم زند٬ آرام مسکن می کند موجهای غم نمی گیرند دریای دلم ساحل امن وجودش را چو بر من می کند روی آرامش نمی بینم اگر برگردد او با نگاهش جان عاشق را مزین می کند من غریبم در میان دوستان٬ اندوه نیست او به...
-
صندوقخانه
شنبه 8 خرداد 1389 21:57
مادرم وقتی مُرد 54 سال داشت. پس از دو سال دست و پنجه نرم کردن با یک بیماری لاعلاج. وقتی مُرد همچنان زیبا و جذاب بود و همه عشقش در زندگی ، فرزندانش بودند که هیچکدام نتوانستند کاری کنند که چند سال بیشتر زندگی کند. او در حالی مُرد که زندگی را دوست داشت. داستان زیر را او برایم تعریف کرد. سالها پیش. پیش از اینکه از پیش ما...
-
تو خوبی
جمعه 7 خرداد 1389 23:07
تو زیبا ترینی فریبا ترینی تو والا ترینی دل آرا ترینی عزیزم تو فرزند این آب و خاکی تو پاکی تو پاکی تو پاکی تو پاکی چشات قصر نوره نگات پر غروره وجود تو شوره بدی از تو دوره نذار گوهرت رو بگیرن به بازی تو نازی تو نازی تو نازی تو نازی قدت سایه ساره موهات بی قراره لبات غم نداره کلامت بهاره تو موسیقی زندگی می نوازی تو رازی...
-
گل نازم
پنجشنبه 6 خرداد 1389 22:44
بهار عمر رفت از دستم آخر خیالت هست در قلبم سراسر تو روح گل در اندام زمینی صفای چشمه سارانی تو دلبر لطافتهای باران از رخ توست که می بارد شبیه دُر و گوهر چوبگشایی دهان مُشک است لبریز دل و جان از سخنهایت معطر دلم غرق است در موج نگاهت کجایی؟ چشم من خشکید بر در بلور نازک تنهایی ام را به یک لبخند بشکن روح پرور جهان از...
-
سفر شیرین
چهارشنبه 5 خرداد 1389 12:30
سالها پیش به اتفاق خانواده ام برای اولین بار به مشهد سفر کردم. در آن موقع تقریباً هم سن و سال حالای دخترم ماهور بودم. یعنی بیش از چهار سال و نیم سن نداشتم و تنها پنج خاطره مبهم از آن مسافرت در ذهنم باقی مانده است. * * * تابستان ۱۳۵۰ اتوبوس به یک گاراژ که روی سردرش عکس یک ساختمان قدیمی را کشیده بودند ، وارد شد. برادرم...
-
آهوی وحشی
سهشنبه 4 خرداد 1389 08:58
سراغ مهر مهرویان کسی دیگر نمی گیرد ز دست ساقی دلکش کسی ساغر نمی گیرد دل عشاق را گویا به زندان هوس بردند برای عشق ورزیدن کسی دلبر نمی گیرد چه شد مهرووفاهایی که عاشق داشت بامعشوق وفاداری جانانه ٬ کسی از سر نمی گیرد؟ خیال مطرب و می هم نمانده در سر مردم بساط شادی و مستی در این کشور نمی گیرد به جای باغ های گل ٬ همه دیوار...
-
نسیم سبز
دوشنبه 3 خرداد 1389 08:21
مدتها بود در اتاقی دو متر در دو متر که دستم به راحتی به سقفش می رسید به سر می بردم. این اتاقک بجز یک پنجره کوچک منبع نور دیگری نداشت. پنجره به زحمت از گردی یک بشقاب بزرگتر بود و میله هایی سیاه رنگ ، داخل و خارج را از هم جدا نگه می داشت. آنچه از پشت میله ها دیده می شد ، روزها یک برهوت خشک و بی نهایت بود و شبها یک آسمان...
-
خواب
یکشنبه 2 خرداد 1389 13:45
تو دنیا خواب هایی هست که آدم هیچ وقت از آنها بیدار نمی شود. یکی از این خواب ها را می بینم. هر چه او را صدا می زنم تا از اتاق خواب بیرون بیاید و صبحانه بخورد ، گوش نمی دهد. - آدمیزاد توی خواب کَره ، کوره ، مغزش خاموشه. می خندم: - یه باره بگو مرده دیگه! وقتی در اتاق را باز می کنم ، روی تشک ابری اش دراز به دراز مُرده...
-
دست
شنبه 1 خرداد 1389 15:06
با دستهای گوشتی و سیاه ، دشداشه سفید را بالا می گیرد. می نشیند. - یا الله ، یا الله. - تفضل. با همه تعارف می کند. پدرم و عموها ، برادرم و پسرعموها می نشینند. قلیان برایش می آورند و یک فنجان قهوه که نمی خورد. می گوید: - جن رفته تو تنش. باید از یه جایی بیارمش بیرون. اگه از چشمش بیارم بیرون ، کور می شه. اگه از گوشش بیارم...
-
لب فرو بند
جمعه 31 اردیبهشت 1389 12:16
لب فرو بند ٬ زبان جایگه راز تو نیست بال مگشا که قفس عرصه پرواز تو نیست سخن از عشق مگو ٬ کوردلان بدبین اند بلبل ٬ این دشت سیه صحنه آواز تو نیست چشمهاشان همه حیز است و زبانهاشان تیز پیش این دون صفتان جای تو و ناز تو نیست دُر بی مثل و مثالی ٬ صدف دریا گیر بیش ازاین مانده مرداب سرافراز تو نیست دل تو نرمتر از برگ گل است ای...
-
افسونم تو کردی
دوشنبه 27 اردیبهشت 1389 23:16
تو می دانی که افسونم تو کردی بگو لیلی که مجنونم تو کردی حذر از فتنه چشمت نکردم زدی پلکی و مفتونم تو کردی دلم پر بود از غم های عالم به یک غمزه دگرگونم تو کردی تو پرسیدی که آیا دارمت دوست؟ چه گویم زین سخن چونم تو کردی؟ دلت در دست این مسکین نهادی ز گنج عشق قارونم تو کردی قدم خم گشته بود از بار اندوه به یک لبخند موزونم تو...
-
در چشم منی
جمعه 24 اردیبهشت 1389 18:57
هر کار که می کنم تو در چشم منی می بینمت ای سرو٬ روان در چمنی یک لحظه تو از خاطر من دور نئی چون خون به رگی و همچو روحم به تنی از چشم خمار تو دمادم مستم با ناوک مژگان به دلم زخم زنی بی حس حضور تو غریبم همه جا انگار برای من تو مثل وطنی جان و دلم از موی تو آشفته تر است ایکاش به این بی سر و پا سر بزنی بد جور دلم به حال دل...
-
باز آمدی
چهارشنبه 22 اردیبهشت 1389 09:27
باز آمدی باز آمدی با عشوه و ناز آمدی جانم به قربانت چرا با این همه راز آمدی؟ مُردم من از دلواپسی چشمم به در تا کی رسی دردم نگفتم با کسی تا پیش من باز آمدی! خورشید من شب را ببر گرمم کن از نور بصر شادی بیاور از سفر کاین دل به پرواز آمدی!
-
ماه رو
سهشنبه 21 اردیبهشت 1389 08:01
دلم در بند گیسوی کمندی است عنانم دست یار قد بلندی است حواسم پرت چشمان سیاهش زبان الکن تر از آهوی بندی است نمی دانم بگویم یا نگویم که من دیوانه آن ماه رویم اگر پیشش روم آتش زند جان اگر او را نبینم گیج و حیران سلامم را رسان بر روی ماهش که بیش ازاین ندارد دوری امکان نمی دانم بگویم یا نگویم که من دیوانه آن ماه رویم مرا...
-
تولد
دوشنبه 20 اردیبهشت 1389 08:46
من امروز ۴۳ ساله شدم. هر سال در بیستم اردیبهشت احساس می کنم چیزی درمن بیشتر شده است. سنم ٬ عقلم ٬ احساسم ٬ اراده ام ٬ تجربه ام ٬ سوادم ٬ خوبی هایم ٬ بدی هایم . . . شاید هم آرزوهایم! راستی بزرگی انسان به اندازه بزرگی چیست؟ من که فکر می کنم آرزوهای هر انسان معرف وجود و هستی اوست! آرزو یعنی خواستن ٬ یعنی طلب کردن ٬ یعنی...
-
خدایا
پنجشنبه 16 اردیبهشت 1389 23:00
خدایا من چه خاکی بر سرم باید بریزم که رویش را به روی من بگرداند عزیزم خدایا طاقت دوری او دیگر ندارم اگر روی چو ماهش را نبینم هیچ چیزم خدایا سایه اش را از سرم برچیده آن سرو نمی دانم از این پس در پناه که گریزم بیا ناز نگاهت را کشم ٬ دردت به جانم که از درد تو با صد درد بی درمان ستیزم خرامان رفتی از چشم تر من همچو طاووس...
-
آرزوی من و دل
سهشنبه 14 اردیبهشت 1389 12:51
آرزوی من و دل هر دو محال است محال برسم من به وصال تو خیال است خیال سر سودای توام کرد مرا سودایی عقل از اندیشه تو رو به زوال است زوال نکنم ناز من ابریشم موهای تو را جان من بی تو گرفتار ملال است ملال گاه گاهی به نگاهی تو مرا مهمان کن که نظر بازی عشاق حلال است حلال پاکی از قلب پر از مهر تو مفهوم گرفت روی زیبای تو معنای...
-
زنان ونوسی ٬ مردان مریخی
دوشنبه 13 اردیبهشت 1389 12:30
مقدمه: چند وقت بود می خواستم مطالب وبلاگ فیلمنامه را که جایی برای معرفی طرحها و فیلمنامه های سینمایی و تلویزیونی ام بود به این وبلاگ منتقل کنم و عنوان وبلاگ شخصی ام را بر آن بگذارم اما هر بار فرصت نمی شد تا اینکه فرصت مغتنمی در یکی از مسافرتهایم پیش آمد واین کار را شروع کردم. در ادامه آخرین مطلبی را که در وبلاگ...
-
دو خواهر رفتند خانه بخت!!
شنبه 11 اردیبهشت 1389 09:05
مقدمه: چند وقت بود می خواستم مطالب وبلاگ فیلمنامه را که جایی برای معرفی طرحها و فیلمنامه های سینمایی و تلویزیونی ام بود به این وبلاگ منتقل کنم و عنوان وبلاگ شخصی ام را بر آن بگذارم اما هر بار فرصت نمی شد تا اینکه فرصت مغتنمی در یکی از مسافرتهایم پیش آمد واین کار را شروع کردم. در ادامه سومین مطلبی را که در وبلاگ...
-
بدشانس کیش و مات شد!
جمعه 10 اردیبهشت 1389 23:41
مقدمه: چند وقت بود می خواستم مطالب وبلاگ فیلمنامه را که جایی برای معرفی طرحها و فیلمنامه های سینمایی و تلویزیونی ام بود به این وبلاگ منتقل کنم و عنوان وبلاگ شخصی ام را بر آن بگذارم اما هر بار فرصت نمی شد تا اینکه فرصت مغتنمی در یکی از مسافرتهایم پیش آمد واین کار را شروع کردم. در ادامه دومین مطلبی را که در وبلاگ...
-
فیلمنامه نویس مهندس سینماست!
پنجشنبه 9 اردیبهشت 1389 14:29
مقدمه: چند وقت بود می خواستم مطالب وبلاگ فیلمنامه را که جایی برای معرفی طرحها و فیلمنامه های سینمایی و تلویزیونی ام بود به این وبلاگ منتقل کنم و عنوان وبلاگ شخصی ام را بر آن بگذارم اما هر بار فرصت نمی شد تا اینکه فرصت مغتنمی در یکی از مسافرتهایم پیش آمد واین کار را شروع کردم. در ادامه اولین مطلبی را که در وبلاگ...
-
باده فروش
چهارشنبه 8 اردیبهشت 1389 11:25
عاشق روی تو ام ای صنم باده فروش که به چشمان سیاه از سر من بردی هوش بده آن جام که از روی مهت لبریز است تا ننوشیده تو را سخت کشم در آغوش سخنی از ته دل با تو بگویم محبوب اگرم سخره نگیری و دهی حرفم گوش هیچکس نیست چو من موسم گل روی تو را آتشین بیند و گلها همه سرد و خاموش نرمی و لطف تو در بارش باران بهار حس کنم در تن دنیای...
-
آتش عشق
دوشنبه 6 اردیبهشت 1389 12:57
سرزنش می کنند یارانم که چرا اینچنین پریشانم؟ آتش عشق توست در جانم زنده ام من چرا٬ نمی دانم! گرم از آن آتشم در این سرما طاقتم طاق شد٬ گلستانم دارم از دوری تو می میرم از سفر کردنم پشیمانم چند روز است خنده های تو را نشنیدم٬ بگو که خندانم! کاش این چند روز آخر هم در دمی بگذرد شتابانم درد دل کن که گوش جان با توست درد تو هر...
-
یاد تو
دوشنبه 6 اردیبهشت 1389 12:08
لحظه ای نیست به یاد تو نباشم خورشید دفتر خاطر من بی تو سفید است٬ سفید دل بی طاقت من مشت زند بر سینه به خیالش تو در آغوش منی عشق و امید روی زیبای تو هر لحظه مرا در چشم است کاین همه دشت دل انگیز به هر سوی ندید! غم دوری تو آنگاه که می گیرد اوج مرغ دل می پرد از شاخه این مجنون بید کاش بودی و سر انگشت لطیفت می برد چین اندوه...
-
بی تو
پنجشنبه 2 اردیبهشت 1389 23:11
بی تو دنیا را بگردی هیچکس انگار نیست حس خوب با تو بودن قابل تکرار نیست بی تو می گیرد دلم ، هر جا که می بینم گلی راه صحرا کو که جای من در این گلزار نیست بی تو پاهایم ندارد نای رفتن در بهشت کاش برگردم از این راهی که سوی یار نیست از خیال روی تو چشمم نمی بیند ، چرا در تمام شهر مه رویان یکی بیدار نیست؟ هر صدایی می رسد گویی...
-
بلبل سرگشته
چهارشنبه 1 اردیبهشت 1389 10:16
سحرم بلبل سرگشته ز پرواز نشست نغمه سرداد و دل جمله عشاق شکست یا رب این غنچه نشکفته که در دامن ماست به سلامت نگهش دار ز چشمی که بد است تا برون آید از این تنگ حجابی که بر اوست یادم آرد رخ زیبای تو در روز الست چمن آراسته سازد به همه حسن و جمال بلبلش تنگ در آغوش کشاند سرمست غنچه بشکفت و به خوش باوری او خندید گفت منشین تو...
-
خیال او
سهشنبه 31 فروردین 1389 08:15
آهسته قدم گذار بر چشم ترم شاید که خیال اوست اندر نظرم آرام بیا به این دل نازک من تا نشکند از صدای پای تو پرم اندام گل از نگاه او ساخته اند من غرق گلم تا که به او می نگرم این ماه شب چارده یک شب با ماست تا ماه دگر روی به روی که برم؟ دستم نرسد به جام آن باده ناب مستم نکند از سر شب تا سحرم ای خوبتر از لاله تو با کس منشین...